امید زندگی مامان و بابا

عشقم اومدی

1391/9/23 12:01
نویسنده : آریسا
136 بازدید
اشتراک گذاری

عزیز دل مامانی بلاخره اومدی.....فرشته

عزیزم ما این ماه اصلا امیدی نداشتیم.بخاطر همین خیلی بی خیال بودیم البته بیشتر بابایی.من خیلی استرس داشتم عزیزمچشم

بلاخره روز موعد پری شد و پری نیومد.خدای من این یعنی ممکن بود تو اومده باشی.

همون شب برامون مهمون ناخونده اومد.مامان خیلی عصبانی شد.کلافهاخه نگران تو بودم...ولی خاله رویا و عمو سیروس اومدن و با بابایی کمک کردن تا زیاد به تو فشار نیاد.

وقتی 4 روز گذشت بابایی کم کم گیر دادنش شروع شد همش میگفت بی بی چک بذلر ولی من میترسیدم اخهاسترس

خلاصههههه به اصرار بابایی و خاله هما و الی و یلدا و تارا....ساعت 8 شب بی بی چک گذاشتم.

خاله هات همه تو کلوپ منتظر بودن تا من با خبر اومدن تو برگردم......

هم من هم بابایی بالا سر بی بی چک با چشمای گرد مونده بودیم....باورمون نمیشد.. دوتا خط بود.واقعا دوتا خط بوود.نیشخند

بابایی منو بغل کرد و هردو از ته ته دل خدا رو بخاطر بودن تو شکر کردیم.به خاله ها که گفتم کلی جیغ کشیدن براتخنده

سریع رفتیم خونه ی مادر جون و پدر جون هردوشون از خوشحالی گریه کردن.مادر جون سریع نماز شکر خوند....

بعد رفتیم خونه ی اون یکی پ در جون و مادر جون اونا هم کلللییی ذوق کردن.

عمویی نبود بهش زنگ زدم.از خوشحالی فقط میخندید.

راستی عشقم شما از نی نیه خاله نینا 10 روز کوچیکتری خاله نینا از دیروز لکه دیده تورو خدا مراقب نی نیش باش.

با نی نی های خاله هات تو کلوپ هم دوست شو تا وقتی اومدید با هم حسابی دوست شید.

خیلی دوست دارم عزیزم.ممنون که اومدی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)