امید زندگی مامان و بابا

 

سلام من آرسام جون هستم لطفا نظر یادتون نره

عکس های بیشتر من رو میتونید توی وبلاگ عکس هام ببینید

www.arsamjooon.niniweblog.com

عکس های جدید پسرم

آرسامم خیییللللییییی سوپ دوست داره...ولی با قاشق نمیخوره.... اینجوری دوست داره بخوره         برای آرسام تولد نیم سالگی گرفتیم ولی آقا دوست نداشت کلاه سرش بزاره       مرغ هم خیلی دوست داره   سرلاک هم دوست دارم       عاشقتم پسرم خدایا شکرت ...
6 اسفند 1392

درد دل با پسرم

پسرم...پسر خوبم سلام... پسر قشنگم سلام...تقریبا هفت ماهه که با منی...عشق منی...تمام وجود منی... آرسامم خیلی خیلی دوست دارم...فکر میکنم تو هم خیلی منو دوست داری میخوام که همیشه منو دوست داشته باشی...اگه تو با من باشی اگه تو منو دوست داشته باشی من دیگه هیچی نمیخوام...دیگه هیچی کم ندارم... میخوام بزرگ شی مرد شی موفق شی...ولی میترسم...میترسم بعد دیگه منو دوست نداشته باشی...میترسن یه دختری پیدا شه و تو اونو از من بیشتر دوست داشته باشی... من حسودم...نمیخوام ...دوست ندارم ...اخه تو پسر منی ...مال منی...مال خود خود خود من بهم قول بده...قول بده که بزرگ شدی مثل الان باشی...پسر کوچولوی من ناز من عمر من...نکنه بهم بگی من خودم بز...
6 اسفند 1392

تولد نیم سالگی

سلاااااااااااااااااام پسر قشنگ و نااااااااااااااااااااااازم شش ماهه شد و براش تولد نیم سالگی گرفتیم پسر وقتی شش ماه و دو روزش بود یعنی ١٥ بهمن اولین دندونش رو در آورد قربونش برم من یه دندون در آورده پایین...یه کوچکولو هم بالا... براش یه دندونی خانوادگی گرفتیم من و بابا میلاد و مامان جون و بابا جون و مادر جون و پدر جون... سر وقت خاطره ی اون شب رو برات مینویسم پسرم فعلا این عکس رو از تولد نیم سالگی داشته باش تا بعد بوووووووووووووووووووووووووووووووووس     ...
19 بهمن 1392

شش ماهگی

سلاااام جیگرم خوبی عشقم پسرم ٦ ماهت تموم شد و رفتی توی هفت ماهگی..واکسن زدی و مثل یه مرد قوی بودی..ولی خانومه خیلی بد زد..کلی پات خون اومد و من کلی غصه خوردم... خدا رو شکر زیاد اذیتت نکرد یه روز یکم بی حال بودی فقط... باید میرفتیم دکتر افتخاری ولی بخاطر برف نمیشه رفت رامسر...به محض اینکه جاده ها قابل رفت و امد شدن میریم عشقم... بوووووووووووووس
15 بهمن 1392

اولین برف

سلام من آرسام هستم....     دیشب خونه ی پدر جونم بودم...صبح که از خواب     بیدار شدم دیدم همه خوشحالن و میگن برف اومده     برف اومده...   برف چیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟       ای بابا چرا اینجوریه؟من که نمیتونم چشمم رو باز  کنم       مامان این برف خوردنی هم هست؟     بمونید دست بزنم ببینم چجوریهههه؟؟؟؟؟؟؟؟       چه باحااااااااله برف     مامان و بابا گفتن بریم کناره دریا......من گشنمههههههههههههههههههههه     به یه نتیجه ...
11 بهمن 1392

خدا رحم کرد

خدایا شکرت...خدایا مرسی...خدایا نوکرتم...خدایا خدایا خدایا نمیدونم چه جوری ازت تشکر کنم...خدایا همیشه پسرم رو به خودت سپردم و شکرت...خدا جونم از این به بعد هم خودت نگهدارش باش... آرسامم دیشب یه اتففاقی افتاد که خیییلللییی بد بود و خدا خیلی بهمون رحم کرد... دیشب تقریبا ساعت ١١ شب بود تو خیلی خوابت می اومد و الکی غرغر میکردی...بابا میلاد بغلت کرد و برات لالایی خوند و خوابوندت...به من گفت آرسام رو بزاریم رو تخت خودمون راحت بخوابه...دورش بالش بزار که بیدار شد اونور نره...من بالش ها و پتو و اینا رو گذاشتم منتها این وری تخت یعنی پهنا پهنا...بابا که تو رو اورد گفت اینوری بزارم؟؟؟؟؟ گفتم اره بزار بیدار نمیشه...بابا گفت خطرناکه برو چندتا...
6 بهمن 1392

سلام به عشق دومم

سلام آرسامم عشقم عمرم نفسم همه ی زندگیم... آرسامم انقدر شیرین و دوست داشتنی هستی که دلم میخواد همش بخورمت...البته خیلی خیلی هم شیطون هستی ها گفته باشم...کلافه میکنی منو بس که دوست داری همش بازی کنی... نانازم خیلی وقته چیزی برات ننوشتم همش ناراحت بودم ولی  خدایی وقت نمیکنم با این همه کاری که سرم ریخته...الان هم که وقت امتحانات هست وووو حسابی مشغولم...مامان جون اومده خونمون تا مراقب تو باشه و من به درسام برسم بیچاره بابا جون هم که نمیتونه شب ها جای دیگه بخوابه ناهار و شام و می اد اینجا و واسه خواب میره خونه خودشون... بابا میلاد هم خیلی کمک میکنه که من بتونم به درسام برسم...راستی یه خبر خوب...بابا میلاد الان یک ماهه که حسابی و...
25 دی 1392

سلام پسرم

سلام آرسامم...سلام عشقم... عزیزم... آرسامم ببخشید که خیلی وقته چیزی برات ننوشتم...بخدا وقت نمیشه...مامانی خودت که میدونی چقدر سرم شلوغه عشقم...ولی چند وقت به چند وقت توی وبلاگ عکسات عکس میزارم... پسرم...آرسامم خیلی خیلی دوست دارم...خیلی شیرین شدی...دلم میخواد بخورمت عشقم... خوشکلم شما انرژی عجیبی به زندگی من و بابا دادی...یکشنبه ها که از صبح تا 8 شب میرم دانشگاه به امید بغل کردنت سریع می ام خونه...دارم میام از خستگی در حال غش کردن هستم ولی به محظ اینکه میبینمت تمااام خستگی ها یادم میره بوسه بارونت میکنم...انقدر بوست میکنم که تمام لپت رژی میشه... بابا جون وقتی میره دانشگاه خیلی دلش تنگ میشه...میگه همش دلم میخواد بیام خونه پیش آرسام......
2 آذر 1392