سلام پسرم
عشقم...پسرم...نازم...خوشکلم...شاه پسرم...شاهزاده ی من...سلام
قربونت برم خیییییییلللللیییییی وقته که برات چیزی ننوشتم...دلخوری؟حق داری مامانی...ولی میدونی که چقدر درگیرم عشقم...خدا رو شکر اموزشگاه افتاده رو روال و کلاس ها زیاد شدن یکم مسئولیت مامانی زیاد شده.بمیرم برات که تو هم با من همش درگیری...
نانازم 23بهمن رفتم دکتر برای نشون دادن جواب ازمایش غربالگری دومم دکنر گفت بیا یه سونوگرافی کنم ووضعیت بچه رو چک کنم...وای عشقم یهو دیدم دکتر دقیق شد تو صفحه مانیتور و گفت انگار یه لحظه یه چیزایی دیدم..مثل اینکه پسره...مامانی داشتم غش میکردم.شادی تمام وجودم رو گرفته بود.خیلی دوست داشتم...البته دکتر مطمئن نبود...3 اسفند رفتیم سونوگرافی بابایی پشت در بود و استرس داشت...دکتر خیلی دقت کرد اخه شما پشتت رو به دکتر کرده بودی..انقدر قربون صدقه ات رفتیم تا برگشتی و دکتر گفت که یه پسر ناااااز و سرحال و سلامت داری...من و بابایی خیلی خوشحال شدیم و خدا رو هزار بار شکر کردیم...
حالا هر شب بابایی شکمم رو برام لوسیون میزنه و کلی شما رو ناز میده...هی میگه پسر بابا...ناناز بابا...
راستی عمو علی میخواد برات یه موتور برقی خوشگل بخره.من عکسش رو دیدم خیلی باحاله...
پدرجون هم میگه میخواد تورو باخودش ببره شکار...
خلاصه همه برای با تو بودن نقشه کشیدن.ولی من فققط برای بودن و سلامتت خدا رو شکر میکنم.
بعد از عید میخوایم اتاقت رو حاضر کنیم...گفتیم عید مهمونامون بیان و برن بعد...اگه الان حاضر کنیم همه اتاقت رو میبینن.میخوام بعدا یهو ببینن...
پسرم ازت یه خواهشی دارم...میدونی که وزن مامانی بالا نرفته...توروخدا تو هر چقدر که لازم داری از انرژی و گوشت تن مامانی بگیر و به خودت برس...من مهم نیستم تو سالم و تپل مپل باش...منم سعی میکنم بیشتر به خودم برسم...پسرم تپل و مپل باش خب؟؟؟؟؟؟
خیلی دوست دارم...میپرستمت...و میبوسمت...قول میدم زودتر بیام تا با هم حرف بزنیم...عکس های سونوگرافی رو هم میزارم برات پسر طلای من
بوس بوس بوس