امید زندگی مامان و بابا

سلام پسرم

1391/12/22 22:03
نویسنده : آریسا
198 بازدید
اشتراک گذاری

عشقم...پسرم...نازم...خوشکلم...شاه پسرم...شاهزاده ی من...سلامماچ

قربونت برم خیییییییلللللیییییی وقته که برات چیزی ننوشتم...دلخوری؟نگرانحق داری مامانی...ولی میدونی که چقدر درگیرم عشقم...خدا رو شکر اموزشگاه افتاده رو روال و کلاس ها زیاد شدن یکم مسئولیت مامانی زیاد شده.بمیرم برات که تو هم با من همش درگیری...خجالت

نانازم 23بهمن رفتم دکتر برای نشون دادن جواب ازمایش غربالگری دومم دکنر گفت بیا یه سونوگرافی کنم ووضعیت بچه رو چک کنم...وای عشقم یهو دیدم دکتر دقیق شد تو صفحه مانیتور چشمو گفت انگار یه لحظه یه چیزایی دیدم..مثل اینکه پسره...مامانی داشتم غش میکردم.خندهشادی تمام وجودم رو گرفته بود.خیلی دوست داشتم...نیشخندالبته دکتر مطمئن نبود...3 اسفند رفتیم سونوگرافی بابایی پشت در بود و استرس داشت..استرس.دکتر خیلی دقت کرد اخه شما پشتت رو به دکتر کرده بودی..متفکرانقدر قربون صدقه ات رفتیم تا برگشتی و دکتر گفت که یه پسر ناااااز و سرحال و سلامت داری...من و بابایی خیلی خوشحال شدیم و خدا رو هزار بار شکر کردیم...ماچماچ

حالا هر شب بابایی شکمم رو برام لوسیون میزنه و کلی شما رو ناز میده...هی میگه پسر بابا...ناناز بابا...ماچماچماچماچماچماچماچماچ

راستی عمو علی میخواد برات یه موتور برقی خوشگل بخره.من عکسش رو دیدم خیلی باحاله...هورا

پدرجون هم میگه میخواد تورو باخودش ببره شکار...چشمک

خلاصه همه برای با تو بودن نقشه کشیدن.ولی من فققط برای بودن و سلامتت خدا رو شکر میکنم.خیال باطل

بعد از عید میخوایم اتاقت رو حاضر کنیم...گفتیم عید مهمونامون بیان و برن بعد...اگه الان حاضر کنیم همه اتاقت رو میبینن.میخوام بعدا یهو ببینن...از خود راضی

پسرم ازت یه خواهشی دارم...میدونی که وزن مامانی بالا نرفته...توروخدا تو هر چقدر که لازم داری از انرژی و گوشت تن مامانی بگیر و به خودت برس...من مهم نیستم تو سالم و تپل مپل باش...منم سعی میکنم بیشتر به خودم برسم...پسرم تپل و مپل باش خب؟؟؟؟؟؟مژهمژهمژهمژهمژهمژهمژهمژهمژهمژهمژه

خیلی دوست دارم...میپرستمت...و میبوسمت...قول میدم زودتر بیام تا با هم حرف بزنیم...عکس های سونوگرافی رو هم میزارم برات پسر طلای من

بوس بوس بوس ماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچ

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)