امید زندگی مامان و بابا

یه شب باحال

1391/11/22 23:57
نویسنده : آریسا
162 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عشق مامان.خوبی؟؟؟؟؟؟؟؟؟

دیشب خیلی باحال بود........گفته بودم که سالگرد عروسیمونه....یادته؟؟؟؟؟

من زودتر از بابایی رسیدم خونه.البته قبلش رفته بودم آرایشگاه موهامو سشوار کشیدم آرایش کردم و حسابیییی خوشکل کردم....

وقتی اومدم خونه لباس سفید پوشیدم و تند تند غذا درست کردم و یه عالمه شمع روشن کردم....میز شام رو چیدم و فیلم عروسیمون رو گذاشتم و تمام برق ها رو خاموش کردم.....خیلی رمانتیک شده بود...

بابا که اومد در رو باز کردم براش دیدم دستش پشتشه.....برام گل خریده بود...میخواست من رو سوپرایز کنه ولی.........وقته اومد داخل دهنش باز مونده بود.....خیلی باحال بود....منم گلی رو که براش خریده بودم بهش دادم....هم رو بغل کردیم بوس کردیم و کلییییییییییی با هم دوتایی رقصیدیم.....

شام خوردیم و کلی باهم حرف زدیم از این یه سالی که توی خونه ی خودمون بودیم گفتیم و کلی خاطره با هم مرور کردیم و خدا رو بخاطر تمام چیزایی که تو این سال بهمون داد شکر کردیم...مخصوصا بخاطر اومدن شما....

شب خیلی قشنگی بود عشقم...خودت هم بودی که دیدی بابایی چقدر نازت داد و قربون صدقه ات رقت عشقم........

گلم سال دیگه من و شما با هم بابا رو سوپرایز میکنیم باشه؟؟؟؟؟؟

فدات بشم الهی دورت بگردم قربونت برم نفسم میبوسمت

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)