امید زندگی مامان و بابا

پسر کوچولوی مامان

1392/1/14 14:18
نویسنده : آریسا
139 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیز دل مامان.بای بایخوبی پسرم؟نانازم چطوری؟؟؟

ببخشید بهت قول داده بودم زودتر بیام با هم حرف بزنیم ولی نشد از بس که اینور و اونور عید دیدنی رفتیم...عشقم خیلی سعی میکردم که شما خسته نشی و لی اکثر شب ها چون خیلی دیر برمیگشتیم خونه باعث میشد کمر درد و دل درد بگیرم...افسوسمن و بابایی خیلی نگرانت میشدیم...نگران...نگرانهر جا هم که میرفتیم مهمونی همه میگفتن چرا شکمت بزرگ نشده؟طبیعی هستش؟با دکترت صحبت کردی؟......

مامانی رو هی میترسوندن...نگرانخلاصه عادت کرده بودم که هرجا میریم چند دقیقه ای صحبت در مورد شکم من باشه...و من هییییییییییی غصه بخورم..تا اینکه دکتر تعطیلاتش تموم شد و 7 فروردین رفتیم پیشش..دکتر همه چیز رو چک کرد فشارم رو گرفت وزنم رو چک کردد و سونو کرد و گفت شما خییییللللییییی خوبی.بزرگ شدی حرکت میکنی و قلبت خیلی خوب میزنه.خیلی خوشحال شدیم و خیالمون راحت شد خندهخندهبرای کمر دردم هم یه کمربند داد که وقتی میبندم خیلی خوب میشم....اوهراستی چند روزی هم هست که وقتی حرکت میکنی و جا به جا میشی مامانی حس میکنم و کلیییییی ذوق میکنم....هوراهوراهوراهوراهوراهوراهورابابایی هم وقتی داره به شکمم لوسیون میزنه قربون صدقه ات میره و کلی نازت میده...الهی قربونت برم خیلی دلمون میخواد زود بیای و ببینیمتماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچ

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)