امید زندگی مامان و بابا

13 بدر

1392/1/14 14:38
نویسنده : آریسا
176 بازدید
اشتراک گذاری

سلااااااااااااام پسر خوشکلم....دیروز بهت خوش گذشت؟؟؟13 بدر بود و به من که خیلی خوش گذشت

من و بابایی و مامان جون و باباجون با عمه های من و بچه هاشون رفته بودیم بیرون...محبوب دختر عمه ام هم که تازه نامزد کرده بود خانواده ی نامزدش هم بودن حدودا 40 نفر بودیم...همه ی مردم اومده بودن توی طبیعت و خوشحال بودن....کلی بازی کردیم ناهار خوردیم بعدش دبرنا بازی کردیم خیییلللیییی حال داد من یه بار بردم ....شوهر عمه هام و باباجون کلی رقصیدن انقدر دست زدیم و رقصیدیم و شادی کردیم که نگو...بعد آتیش روشن کردیم و کاهو و سکنجبین خوردیم خییییللللیییی باحال بود هر سال مامان جون سکنجبین درست میکنه و همه دوست دارن...کلی هم عکس گرفتیم...یه عالمه هم فشفشه و ترقه زدن ولی من مراقب بودم که شما نترسی عزیز دلم...

بعدش همه سبزه ها رو گره زدیم و آرزو هامون رو گفتیم.من و بابا خدا رو به سبزی سبزش قسم دادیم که تو سالم و سلامت و همیشه خوب باشی....بعد هم هفت تا سنگ انداختیم تو رودخونه و هفت ارزو کردیم...

نانازم سال دیگه شما هم هستی و ما خیلی خوشحال تر هستیم...

ساعت 8 بود که اومدیم خونه یکم خوابیدیم و ساعت 5/10 من و بابا دوتایی شام رفت بیرون.خودت هم که خوردی و میدونی که چقدر خوشمزه بود...بعدش 12 اومدیم خونه و خیلی خیلی خوب خوابیدیم....

روز خیلی خوبی بود و شما هم با تکون هایی که میخوردی به مامانی نشون میدادی که هستی و داره بهت خوش میگذره

خیلی دوست دارم ماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچماچ

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)