امید زندگی مامان و بابا

تاریخ های مهم زندگی ما

بیست اذر با بی بی چک فهمیدم که خوشگلم تو دلمه. 22 اذر ازمایش خون دادم.و تو سونو فندقم رو دیدم. خاله الی میگه 24 مرداد 92 میای بغلم 7 روز دیگه تولد بابایی هستش میگه بهترین کادوی عمرم نی نیم هستش که نزدیک تولدم اومد پیشمون  
23 آذر 1391

بتای بالا

خوشگلم دیروز رفتم ازمایش خون دادم.بتات 3729 بود خخخددداااااا رررووو شکر بعد رفتم پیش دکترم سونو کرد شما رو دید عزیزم.قربونت برم.ولی گفت خیلی کوکچولو هشتی فدات شم... مامانی دو هفته دیگه میره تا صدای قلب کوچولو و مهربونتو بشنوه.... دیروز دکتر گفت شما 5 هفته ات تموم شده حدودا 8 ماه دیگه میای بغلم مراقب خوذت و خودم باش نفسمممممم
23 آذر 1391

عشقم اومدی

عزیز دل مامانی بلاخره اومدی..... عزیزم ما این ماه اصلا امیدی نداشتیم.بخاطر همین خیلی بی خیال بودیم البته بیشتر بابایی.من خیلی استرس داشتم عزیزم بلاخره روز موعد پری شد و پری نیومد.خدای من این یعنی ممکن بود تو اومده باشی. همون شب برامون مهمون ناخونده اومد.مامان خیلی عصبانی شد. اخه نگران تو بودم...ولی خاله رویا و عمو سیروس اومدن و با بابایی کمک کردن تا زیاد به تو فشار نیاد. وقتی 4 روز گذشت بابایی کم کم گیر دادنش شروع شد همش میگفت بی بی چک بذلر ولی من میترسیدم اخه خلاصههههه به اصرار بابایی و خاله هما و الی و یلدا و تارا....ساعت 8 شب بی بی چک گذاشتم. خاله هات همه تو کلوپ منتظر بودن تا من با خبر اومدن تو برگردم...... هم من هم بابا...
23 آذر 1391

این ماه هم نیومدی

سلام مامانی چرا نیومدی؟این ماه خیلی امیدوار بودیم.بابایی حالش خیلی بده... امروز یه جورایی شدم... حس میکنم قراره نیای... خیلی گریه کردم وقتی بابایی نبود....... تورو خدا ماه بعد بیا انقدر منتظرمون نذار...زود بیا گلم.. ...
16 آبان 1391

ماه های انتظارمون برای تو

عزیزم مامان و بابا خرداد سال 90 عقد کردیم و بهمن 90 جشن عروسی گرفتیم. همون شب هم اومدیم خونه ی خودمون. من خیلی دوست داشتم از همون بهمن منتظر اومدن تو باشیم.ولی بابایی درس داشت.هنوز پایان نامه رو دفاع نکرده بود. خلاصه شهریور 91 تصمیم گرفتیم که امید زندگیمون بیاد تو بغلمون. بابایی خییییللللیییی امیدوار بود که تو همون ماه اول می ای.9 روز هم خوشحال شدیم و فکر کردیم تو اومدی.مامانی تو 4 روز 3بار ازمایش خون دادم و هر 3 بار منفی بود.مامانی خیلی گریه کردم. تا شد این ماه امروز 14 ابان هست و 2 روز دیگه مونده تا بفهمیم هستی یا نه. خواهش میکنم باش. ...
14 آبان 1391

اولین حرفای مامانی با تو..

سلام کوچولوی من. خاله های خوبت بهم گفتن که برات وبلاگ درست کنم تا زود تر بیای... خوشگلم خیلی وقته منتظرتم.میدونی چقدر دوست دارم زودتر بغلت کنم.پس ناز نکن و بیا دیگه.وقتی اومدی قول میدم تا اخر عمرم نازتو میکشم. بابایی خیلی نگرانت هست.همش میگه خدا کنه همین ماه بیاد. تازه نمیدونی مادر جون و پدر جونات چقدر دوست دارن.عمو هم که همش میگه تو رو میبره بیرون و کلی برات اسباب بازی میخره. ببین چقدر منتظرتیمم.پس زود زود بیا عسلم. راستی داری میای حتما نی نی های خاله ها رو با خودت بیار تا باهم همبازی باشید. بوووووووووووووووووس ...
14 آبان 1391