پسر کوچولوی مامان
سلام عزیز دل مامان. خوبی پسرم؟نانازم چطوری؟؟؟ ببخشید بهت قول داده بودم زودتر بیام با هم حرف بزنیم ولی نشد از بس که اینور و اونور عید دیدنی رفتیم...عشقم خیلی سعی میکردم که شما خسته نشی و لی اکثر شب ها چون خیلی دیر برمیگشتیم خونه باعث میشد کمر درد و دل درد بگیرم... من و بابایی خیلی نگرانت میشدیم... ... هر جا هم که میرفتیم مهمونی همه میگفتن چرا شکمت بزرگ نشده؟طبیعی هستش؟با دکترت صحبت کردی؟...... مامانی رو هی میترسوندن... خلاصه عادت کرده بودم که هرجا میریم چند دقیقه ای صحبت در مورد شکم من باشه...و من هییییییییییی غصه بخورم..تا اینکه دکتر تعطیلاتش تموم شد و 7 فروردین رفتیم پیشش..دکتر همه چیز رو چک کرد فشارم رو گرفت وزنم رو چک کردد و سونو کرد ...
نویسنده :
آریسا
14:18