امید زندگی مامان و بابا

پسر کوچولوی مامان

سلام عزیز دل مامان. خوبی پسرم؟نانازم چطوری؟؟؟ ببخشید بهت قول داده بودم زودتر بیام با هم حرف بزنیم ولی نشد از بس که اینور و اونور عید دیدنی رفتیم...عشقم خیلی سعی میکردم که شما خسته نشی و لی اکثر شب ها چون خیلی دیر برمیگشتیم خونه باعث میشد کمر درد و دل درد بگیرم... من و بابایی خیلی نگرانت میشدیم... ... هر جا هم که میرفتیم مهمونی همه میگفتن چرا شکمت بزرگ نشده؟طبیعی هستش؟با دکترت صحبت کردی؟...... مامانی رو هی میترسوندن... خلاصه عادت کرده بودم که هرجا میریم چند دقیقه ای صحبت در مورد شکم من باشه...و من هییییییییییی غصه بخورم..تا اینکه دکتر تعطیلاتش تموم شد و 7 فروردین رفتیم پیشش..دکتر همه چیز رو چک کرد فشارم رو گرفت وزنم رو چک کردد و سونو کرد ...
14 فروردين 1392

عیدت مبارک پسرم

سلام عشق مامان....پسرم سال پیش سر سفره ی هفت سین من و بابایی بودیم و اولین سالی بود که تو خونه ی خودمون بودیم....و امساااااااااااااااال شما هم بودی و بهترین هدیه ی خدا جون به من و بابایی بودی....قربونت برم سال دیگه تو بغلمون هستی و مامان بابا قربونت میریم......فدات شم خیلی دوست داریم....مراقب خودت باش. الان میخوایم بریم عید دیدنی بعدا برات حسابی میگم که کجا ها رفتیم.. ...
30 اسفند 1391

سلام پسرم

عشقم...پسرم...نازم...خوشکلم...شاه پسرم...شاهزاده ی من...سلام قربونت برم خیییییییلللللیییییی وقته که برات چیزی ننوشتم...دلخوری؟ حق داری مامانی...ولی میدونی که چقدر درگیرم عشقم...خدا رو شکر اموزشگاه افتاده رو روال و کلاس ها زیاد شدن یکم مسئولیت مامانی زیاد شده.بمیرم برات که تو هم با من همش درگیری... نانازم 23بهمن رفتم دکتر برای نشون دادن جواب ازمایش غربالگری دومم دکنر گفت بیا یه سونوگرافی کنم ووضعیت بچه رو چک کنم...وای عشقم یهو دیدم دکتر دقیق شد تو صفحه مانیتور و گفت انگار یه لحظه یه چیزایی دیدم..مثل اینکه پسره...مامانی داشتم غش میکردم. شادی تمام وجودم رو گرفته بود.خیلی دوست داشتم... البته دکتر مطمئن نبود...3 اسفند رفتیم سونوگرافی بابای...
22 اسفند 1391

یه شب باحال

سلام عشق مامان.خوبی؟؟؟؟؟؟؟؟؟ دیشب خیلی باحال بود........گفته بودم که سالگرد عروسیمونه....یادته؟؟؟؟؟ من زودتر از بابایی رسیدم خونه.البته قبلش رفته بودم آرایشگاه موهامو سشوار کشیدم آرایش کردم و حسابیییی خوشکل کردم.... وقتی اومدم خونه لباس سفید پوشیدم و تند تند غذا درست کردم و یه عالمه شمع روشن کردم....میز شام رو چیدم و فیلم عروسیمون رو گذاشتم و تمام برق ها رو خاموش کردم.....خیلی رمانتیک شده بود... بابا که اومد در رو باز کردم براش دیدم دستش پشتشه.....برام گل خریده بود...میخواست من رو سوپرایز کنه ولی.........وقته اومد داخل دهنش باز مونده بود.....خیلی باحال بود....منم گلی رو که براش خریده بودم بهش دادم....هم رو بغل کردیم بوس کردیم و کلییی...
22 بهمن 1391

سالگرد عروسی مامان و بابا

خوشگلم سلاااااااااااام....عشقم.نفسم.عمرم فدات شم الهی خیلی وقته باهات حرف نزدم..هستی و میبینی که نانازم خیلی درگیر بودم... خوشگله مامانی حتی نشد بیام برات تعریف کنم وقتی رفتم سونوگرافی و دیدمت... وااااااااااای عشقم نمیدونی چه حالی بود اشک از چشمام واسه خودش می اومد دست خودم نبود وقتی دیدمت وقتی صدای قلب مهربونت رو شنیدم که قشنگ ترین صدایی بود که تا به حال شنیده بودم .......حال عجیبی بود مامان نمیدونستم چی کار کنم فقط گریه میکردم... بابایی حالش خیلی بد بود اخه دکتره اجازه نداده بود بیاد داخل و شما رو ببینه کوچولوی من... مادر جون و بابا بیرون بودن...بمیرم برای بابایی میگه گوشم رو چسبوندم به دیوار شاید صدای قلب نی نیم رو بشنوم ولی صدایی نیومد...
21 بهمن 1391

نفسم

سلام عزیز دل مامانیییییییییییییییییییییییییییییی خوبی؟بزرگ شدی؟حالت خوبه؟ عشقم فردا می بینمت.....دل تو دلم نیست.....هم خوشحالم هم نگران..... از خدا میخوام سالم و سلامت باشی.... راستی ممکنه فردا مشخص بشه که شما دختری یا پسر.....عزیییییییییییززززززززززززززمممممم فردا حتما عکست رو میزارم توی وبلاگت عشقم میبوسمت ...
10 بهمن 1391

نی نی خاله سپیده رفت

سلام عشقم...خوبی مامانی؟ عزیز دل مامان دیدی چی شد؟ نی نی خاله سپیده و عمو علی از پیششون رفت....اسمش پونه بود. عمو علی این اسم رو براش انتخاب کرده بود. هفته ی پیش خاله سپیده یهو دل درد شدید گرفت.بردیمش دکتر بعد از سونوگرافی فهمیدیم که فقط ساک نی نی تشکیل شده و نی نی نیست...خاله و عمو خیلی خیلی ناراحت هستن... من جلوی اونا عادی یودم ولی رفتم تو اتاق و کلی گریه کردم.. عزیزم بیا من و تو برای خاله دعا کنیم تا دوباره زود زود نی نی دیگه ای بیاد تو دلش... عشقم خیلی خیلی از خدا و خود تو ممنونم که پیشم هستی... میدونم چند روزی رو کار زیاد داشتم و شما رو اذیت کردم.ولی ممنون که مراقب خودت و مامانی هستی. دوست دارم عشقم....بوس بوس ...
26 دی 1391

پا قدم نی نی جونم

سلام عشقم خوبی عزیز دلم؟حالت چطوره؟ امروز شدی 8 هفته و 4 روز عشقم از وقتی که شما اومدی توی زندگی من و بابایی همش خبرای خوب بهمون میرسه همه میگن از پا قدم شماست نفسم.اول که خود شما اومدی بعدش تونستیم ساختمون اموزشگاه رو بخریم چند روز پیش هم که خبر قبولی من توی فوق لیسانس...خیلی خوشحالم کوچولوی مامان. دیروز با بابایی رفتیم دانشگاه ثبت نام کردیم کلاسام از 5 اسفند شروع میشه مامانی شما هم با من می ای دانشگاه ازهمون اولش دانشگاهی و فرهیخته میشی.سعی کن تو هم با من درس بخونی و خوب یاد بگیری خب؟ عزیز دلم فقط یکم نگران موقع امتحاناتم اخه تیر ماه ماه هشتم هستم یکم سخته میشه.... همه بهم گفتن ترم اول رو مرخصی بگیر ولی تو که مامانت رو میشناسی ...
18 دی 1391