امید زندگی مامان و بابا

سلام پسرم

1392/9/2 12:24
نویسنده : آریسا
716 بازدید
اشتراک گذاری

سلام آرسامم...سلام عشقم... عزیزم...

آرسامم ببخشید که خیلی وقته چیزی برات ننوشتم...بخدا وقت نمیشه...مامانی خودت که میدونی چقدر سرم شلوغه عشقم...ولی چند وقت به چند وقت توی وبلاگ عکسات عکس میزارم...

پسرم...آرسامم خیلی خیلی دوست دارم...خیلی شیرین شدی...دلم میخواد بخورمت عشقم...

خوشکلم شما انرژی عجیبی به زندگی من و بابا دادی...یکشنبه ها که از صبح تا 8 شب میرم دانشگاه به امید بغل کردنت سریع می ام خونه...دارم میام از خستگی در حال غش کردن هستم ولی به محظ اینکه میبینمت تمااام خستگی ها یادم میره بوسه بارونت میکنم...انقدر بوست میکنم که تمام لپت رژی میشه...

بابا جون وقتی میره دانشگاه خیلی دلش تنگ میشه...میگه همش دلم میخواد بیام خونه پیش آرسام...عکس شما رو گذاشته روی صفحه ی لپ تاپ...وقتی وصل میکنه به ویدئوپروژکتور توی کلاس همه ی دانشجوهاش میبیننت...آدرس وبلاگ عکسات هم همه دارن و کلی نظر برات گذاشتن...خلاصه اینکه همه خیلی خیلی دوست دارن...پدر جونا و مادر جونا رو که دیگه نگوووو...حتما باید هر روز ببیننت...

آرسامی امیدم عشقم نفسم...مرسی که هستی

خدایا شکرت...بخاطر همه چیز...بخاطراینکه حواست بهمون هست با اینکه ما هنوز بنده ی بدی هستیم...

پسرم یه سری از کارای مهمی رو که انجام دادی رو یه جا یاداشت کرده بودم که الان برات میزارم...

13مهر واکسن زدن دو ماهگی(مثل یه مرد بودی اصلا گریه نکری به جاش خانومه رو چپ چپ نگاه میکردی.وقتی زد یه کوووووچولو گریه کردی...خدا رو شکر تب هم نکردی...فقط روز اول پاهات درد میکرد...یه بار وسط گریه گفتی اووووووییییی اوووووویییییی...من کلی گریه کردم برات)

17 مهر خنده های آگاهانه

20 مهر اولین صدای آآآآقققههههه

28مهر اولین غر غر کردن(وقتی غر غر رو شروع میکنه تموم شدی نیست)

١٠آبان تلاش برای غلط زدن(برمیگشتی ولی دستت زیرت گیر میکرد و هر کاری میکردی نمیشد بعد عصبانی میشدی و غر میزدی و نهایتا گریههههه)

14آبان انگاری داشتی با من حرف میزدی ...مکالمه ی من و تو

من:چی شد؟

تو:اااا ققق اوووو

من:بعد چی شد؟

تو:ااااا ووووووییییییی

من:آره دیگه مامان جون .منم همین رو میگم..خب..بعد دیگه چی شد؟

تو:ااااااققققق وووواااااااااا ااوووقققققققاوقاقواقاققو.....

خخخخخخخخخخخخخخخخخ

١٥ آبان بلاخره موفق شدی غلط بزنی(حالا دیگه تا میزاریمت زمین درجا غلط میزنی)

 

19 آبان بعد از یه ربع که من بهت میگفتم بگو قققققققققق تو با صدای بلند گفتی ققققققق

٢٠ آبان وقتی غلط زدی دوتا دستات رو زدی به زمین و سرت رو بالا گرفتی وقتی دیدی داریم نگان میکنیم خندیدی..

27آبان پدر جون بهت میگفت بگو قوقولی قوقو....تو با تعجب نگاه میکردی...ولی پدر جون گیر داده بود و ول کن نبود یه 20 دقیقه ای گفت قوقولی قوقو...که خلا صه تو گفتی قووووووووووووووووووو

قربون هوشت برم...خدا رو شکر خیلی باهوشی...بزنم به تخته...هوشت به بابات رفته...خخخخخخخ

١ آذر قهقه ی بلند(داشتم لباست رو عوض میکردم و لخت بودی..بابا اومد توی شکمت و فوت کردی و تو باصدای بلند قهقه زدی...بابا داشت غش میکرد برات)

عاشقتم مامان جون

اینم یه سری عکسای خوشکلت که البته تو وبلاگ عکسات هم هستن...

 

 

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

دریا
6 آذر 92 0:02
آریسا جون خیلی پسمل جیگری داری برا منم دعا کنم بتونم پسرم رو صحیح و سالم به دنیا بیارم
دریا
15 آذر 92 12:19
آریسا جون منتظریم به روز کنی کجایی خانومی از طرف من یه ماچ گنده گل پسرت رو کن
هانا
6 بهمن 92 14:53
عزیز دلم ماشالا چه بزرگ شده .