امید زندگی مامان و بابا

خدا رحم کرد

1392/11/6 13:23
نویسنده : آریسا
391 بازدید
اشتراک گذاری

خدایا شکرت...خدایا مرسی...خدایا نوکرتم...خدایا خدایا خدایا نمیدونم چه جوری ازت تشکر کنم...خدایا همیشه پسرم رو به خودت سپردم و شکرت...خدا جونم از این به بعد هم خودت نگهدارش باش...

آرسامم دیشب یه اتففاقی افتاد که خیییلللییی بد بود و خدا خیلی بهمون رحم کرد...

دیشب تقریبا ساعت ١١ شب بود تو خیلی خوابت می اومد و الکی غرغر میکردی...بابا میلاد بغلت کرد و برات لالایی خوند و خوابوندت...به من گفت آرسام رو بزاریم رو تخت خودمون راحت بخوابه...دورش بالش بزار که بیدار شد اونور نره...من بالش ها و پتو و اینا رو گذاشتم منتها این وری تخت یعنی پهنا پهنا...بابا که تو رو اورد گفت اینوری بزارم؟؟؟؟؟

گفتم اره بزار بیدار نمیشه...بابا گفت خطرناکه برو چندتا از بالشتک های مبل رو بیار بزاریم بالای سرش...گذاشتیم و اومدیم فیلم ببینیم ...نیم ساعتی شد که بابا گفت برو یکی بچه رو سر بزن...منم یکم غرغر کردم و بلند شدم...

وقتی اومدم تو اتاق دیدم...تو بیدار شدی راه افتادی به سمت لبه ی تخت...بالش ها رو انداختی و خودت لبه ی تخت موندی و داری پایین رو نگاه میکنی و هییییی کونت رو جلو و عقب میکنی و به قول خودمون دو دو دو دو میکردی...

یخ کرده بودم...هر لحظه امکان داشت با سر بیوفتی پایین...هیچی نگفتم...اگه صدات میکردم یا حرفی میزدم امکان داشت بری جلو.....

پریدم رو تخت و محکم بغلت کردم...بابا و مامان جون اومدن...اشکم سرازیر بود و فقط هر سه خدا رو شکر میکردیم...

فرشته ها جلوت رو گرفتن و خدا خیلی بهمون رحم کرد...

کم کاری از من بود پسرم ببخشید...ببخشید...ببخشید

خدایا شکرت

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

الی
6 بهمن 92 13:45
ای جونمممممم اریسا اشکال نداره همیشه ارسام رو رو زمین بذار بخوابه اگرم خدایی نکرده میفتاد چیزیش نمیشد تخت خیلی بلند نیست که
darya
3 اسفند 92 10:50
عزیزممممممممممممم بالاخره اپ کردی من بهت سر میزدم اما به روز نبود ماشالله به پسملت بزرگ شده عزیزم خیلی هم نازه خدا برات حفظش کنه