امید زندگی مامان و بابا

خداروشکر

خدای بزرگ و مهربون ازت ممنونم واقعا ممنونم که دعاهامون رو مستجاب کردی. خدایا شکرت که دل مامان باباهامون رو شاد کردی. خدایا تو خیلی چیزا تو زندگی به من دادی.به جون خودت میدونم بنده ی خوبی برات نیستم ولی میدونی که لحظه ای از شکر گفتنت غافل نمیشم. خدایا نوکرتم عاشقتم.خدایا به خدا خیلی دوست دارم. تو که بزرگی کردی این همه چیز بهم دادی چندتا چیز دیگه میخوام. اول میخوام دوستام الی تارا گلی یلدا نسرین زهرا یاسی حسنا و همه ی اونایی که الان اسمشون یادم نیست زود زود مامان شن.راستی دوستم رویا رو یادت نره هااااا میبرمش پیش دکتر خودم کمکش کن.افرین قربونت برم خدا. دوما نی نی من و هما و پونه و روشا و شیما و لی لی و سوگند و همه ی اونایی که اسمشون...
23 آذر 1391

نی نی خاله نازی امروز اومد

عشقم همین حالا خاله نازی اومد و گفت رفت ازمایش داد و نی نیش اومده............ هوراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا برو باهاش دوست شو خب؟ افرین نی نی های خوب که یکی یکی داری میاید ببببببببببوووووووووووووووسسسسسسسسسس از همتون
23 آذر 1391

تاریخ های مهم زندگی ما

بیست اذر با بی بی چک فهمیدم که خوشگلم تو دلمه. 22 اذر ازمایش خون دادم.و تو سونو فندقم رو دیدم. خاله الی میگه 24 مرداد 92 میای بغلم 7 روز دیگه تولد بابایی هستش میگه بهترین کادوی عمرم نی نیم هستش که نزدیک تولدم اومد پیشمون  
23 آذر 1391

بتای بالا

خوشگلم دیروز رفتم ازمایش خون دادم.بتات 3729 بود خخخددداااااا رررووو شکر بعد رفتم پیش دکترم سونو کرد شما رو دید عزیزم.قربونت برم.ولی گفت خیلی کوکچولو هشتی فدات شم... مامانی دو هفته دیگه میره تا صدای قلب کوچولو و مهربونتو بشنوه.... دیروز دکتر گفت شما 5 هفته ات تموم شده حدودا 8 ماه دیگه میای بغلم مراقب خوذت و خودم باش نفسمممممم
23 آذر 1391

عشقم اومدی

عزیز دل مامانی بلاخره اومدی..... عزیزم ما این ماه اصلا امیدی نداشتیم.بخاطر همین خیلی بی خیال بودیم البته بیشتر بابایی.من خیلی استرس داشتم عزیزم بلاخره روز موعد پری شد و پری نیومد.خدای من این یعنی ممکن بود تو اومده باشی. همون شب برامون مهمون ناخونده اومد.مامان خیلی عصبانی شد. اخه نگران تو بودم...ولی خاله رویا و عمو سیروس اومدن و با بابایی کمک کردن تا زیاد به تو فشار نیاد. وقتی 4 روز گذشت بابایی کم کم گیر دادنش شروع شد همش میگفت بی بی چک بذلر ولی من میترسیدم اخه خلاصههههه به اصرار بابایی و خاله هما و الی و یلدا و تارا....ساعت 8 شب بی بی چک گذاشتم. خاله هات همه تو کلوپ منتظر بودن تا من با خبر اومدن تو برگردم...... هم من هم بابا...
23 آذر 1391

این ماه هم نیومدی

سلام مامانی چرا نیومدی؟این ماه خیلی امیدوار بودیم.بابایی حالش خیلی بده... امروز یه جورایی شدم... حس میکنم قراره نیای... خیلی گریه کردم وقتی بابایی نبود....... تورو خدا ماه بعد بیا انقدر منتظرمون نذار...زود بیا گلم.. ...
16 آبان 1391

ماه های انتظارمون برای تو

عزیزم مامان و بابا خرداد سال 90 عقد کردیم و بهمن 90 جشن عروسی گرفتیم. همون شب هم اومدیم خونه ی خودمون. من خیلی دوست داشتم از همون بهمن منتظر اومدن تو باشیم.ولی بابایی درس داشت.هنوز پایان نامه رو دفاع نکرده بود. خلاصه شهریور 91 تصمیم گرفتیم که امید زندگیمون بیاد تو بغلمون. بابایی خییییللللیییی امیدوار بود که تو همون ماه اول می ای.9 روز هم خوشحال شدیم و فکر کردیم تو اومدی.مامانی تو 4 روز 3بار ازمایش خون دادم و هر 3 بار منفی بود.مامانی خیلی گریه کردم. تا شد این ماه امروز 14 ابان هست و 2 روز دیگه مونده تا بفهمیم هستی یا نه. خواهش میکنم باش. ...
14 آبان 1391