سالگرد عروسی مامان و بابا
خوشگلم سلاااااااااااام....عشقم.نفسم.عمرم فدات شم الهی خیلی وقته باهات حرف نزدم..هستی و میبینی که نانازم خیلی درگیر بودم... خوشگله مامانی حتی نشد بیام برات تعریف کنم وقتی رفتم سونوگرافی و دیدمت... وااااااااااای عشقم نمیدونی چه حالی بود اشک از چشمام واسه خودش می اومد دست خودم نبود وقتی دیدمت وقتی صدای قلب مهربونت رو شنیدم که قشنگ ترین صدایی بود که تا به حال شنیده بودم .......حال عجیبی بود مامان نمیدونستم چی کار کنم فقط گریه میکردم... بابایی حالش خیلی بد بود اخه دکتره اجازه نداده بود بیاد داخل و شما رو ببینه کوچولوی من... مادر جون و بابا بیرون بودن...بمیرم برای بابایی میگه گوشم رو چسبوندم به دیوار شاید صدای قلب نی نیم رو بشنوم ولی صدایی نیومد...
نویسنده :
آریسا
11:58