امید زندگی مامان و بابا

تولد مامانی

سلام آرسام جان خوبی مامانیییییییی.فدات بشم الهی که همیشه در حال شیطونی هستی پسری... امروز تولد منه... امسال بهترین تولد عمرم بود چون تو و بابایی رو باهم کنار خودم دارم... بابایی عشق اول و تو غشق دوم زندگی من هستید عزیز دلم... مرسی که هستید... دیروز من و تو بابایی رفتیم آتلیه و یه عااااالمه عکس گرفتیم...خیلی زود عکسا رو میزارم برات نانازم خدایا ٢٦ سالمه...همه ی چیزایی که تا حالا ازت خواستم بهم دادی...مرسی که حواست بهم هست و مراقب پسرم هستی...خدایا خیلی خوشبختم...و همشو مدیون تو هستم... تنها چیزی که ازت میخوام سلامتی خانواده ام هست...سایه ی پدر و مادرامون هست...و حمایت خودت... خدایا ازت میخوام غم و غصه از ما دور باشه....
11 تير 1392

اسم قشنگ پسرم

سسسسسسسسسلااااااااااااااااااااااامممممممممم عععخخخخخخخشششششششششششممممم     خوبی شیطون مامان؟؟؟فدات بشم که بلاخره بعد از چند ماه اسمت تایید شد و همه بهش عادت کردن.الان همهههههههه شما رو با اسم قشنگت صدا میکنن. من و بابایی دوتایی بعد از کلی جستجو و تحقیق اسم شما رو انتخاب کردیم پسرم... ما خیلی دوست داشتیم که اسم شما کاملا ایرانی و اصیل باشه...و همچنین قشنگ... بلاخره اسم شما شد... ...شد.. ...شد......     آرسام     یعنی پسر آریایی-زورمند امیدواریم که اسمت رو دوست داشته باشی و ما همیشه و در تمام مراحل زندگیت بهت افتخار کنیم...ای...
31 خرداد 1392

نی نی خاله سپیده و عمو علی.....

خدا رو شکر...خدا رو صد هزار مرتبه شکر...خدایا قربونت برم مرسی... آرسام طلای من.....آفرین پسر دعا کرده بودی برای خاله سپیده و عمو علی؟؟؟ قربون دلت برم خدا صدای همه ی ماها رو شنید و الان خاله سپیده 2 ماهه که نی نی داره تو دلش عخشم...دیشب که رفته بودیم بیرون با دوستامون.علی شیرینی خریده بود و گفت سپیده 2 ماهه نی نی داره...همون روز رفته بود سونوگرافی و صدای قلب نی نی رو شنیده بود خدا رو شکر همه چیز خوب بود... وقتی من شنیدم نتونستم جلوی گریه ام رو بگیرم و اشک هام سرازیر شد از خوشحالی.... خیلی خوشحالم... خیلی خیلی ...مخصوصا که قبل از به دنیا اومدن شما دوباره باردار شد و دلشون شاد شد... راستی آرسام عمو علی برات یه تک کت از کویت خری...
31 خرداد 1392

اتاق پسرم

سلام پسری خوبی عشقم؟ بلاخره اتاقت رو آماده کردیم عشقم...البته تموم نشده هنوز...وسایلی که خریدیم رو چیدیم هنوز ماشین اسباب بازی هات مونده...استیکرهایی که قراره بچسبونیم تو اتاقت هم هنوز نخریدیم ...در حموم هم که توی اتاق شماست قراره عوض کنیم که اونم هنوز.... فعلا عکس های اتاقت رو میزارم تا بعدا که تکمیل شد کامل کامل برات بزارم عخخخخخشم محافظ پسرم اتاق پسرم سرویس کالسکه ی پسرم عروسک های پسرم کمد لباسای پسرم آستین ببلند های پسرم آستین کوتاه ها و حلقه ای های پسرم پیش بندها و زیر دکمه ای های پسرم شلوا...
14 خرداد 1392

مرسی از پسرم و باباش

سلااااام عشق مامان...خوبی پسر شیطون من گلکم تو دل مامان فوتبال بازی میکنی یا گرگم به هوا؟ چه خبره اون تو که اروم و قرار نداری خوشکل... مامان یه خبر خوب و باحال برات دارم... میدونی که از اونجایی که مامانی رشته ی دبیرستانم انسانی و رشته ی دانشگاه دوران لیسانسم زبان بود...هییییییییچی از آمار نمیدونستم و بلد نبودم... تا اینکه این ترم فوق درس آمار داشتیم و مامان همچنان هییییییچی بلد نبودم...یه هفته مونده بود به امتحان بابایی شروع کرد به کار کردن با من حسااااابی آمار رو به من درس داد...روزی 5 یا 6 ساعت دو تایی(البته 3 تایی خخخخخخ)درس میخوندیم...البته منم خوب میفهمیدم و سریع یاد میگرفت که بابایی میگفت چون پسرم تو دلت هست هوش زیاد پسرم روی ت...
11 خرداد 1392

اولین ادکلن پسرم

سلام عشق مامان،عسل مامان،ناناز مامان،خوبی؟؟؟؟سر حالییییی؟؟ خوشکلکم دیشب رفته بودیم پیاده روی که عمو علی و خاله سپیده زنگ زدن گفتن کارتون داریم کجایید؟ خلاصه اومدن پیش ما و دیدیم برای شما کادو خریدن عشق مامان...یه سرویس ادکلن ناااااااز خیلی قشنگه عسلم...من از طرف شما ازشون یه عااالمه تشکر کردم...بعدا که خودت اومدی بوسشون کن و خودت هم تشکر کن عزیزم... عمو و خاله خیلی دوست دارن اولین کسایی هم که بهت عیدی دادن عمو علی و خاله سپیده بودن همین عید چندتا اسکناس تاااااازه بهت عیدی دادن که مامان برات نگهشون داشتم تا بدم به خودت عزیزم... الانم عکس ادکلن رو میزارم برات تا ببینی چقدر خووووووشله میبوسمت عشقم عاشقتم بوووووووووووووس   ...
8 خرداد 1392

اولین سکسکه ی پسرم

سلام پسر خوووووووووووووشگلم.... وای عشقم میدونی امروز چی شد؟؟؟ من و بابایی ناهار خوردیم و بعدش بابایی داشت ظرف ها رو میشست که من رو کاناپه دراز کشیدم یهو حس کردم که شکمم خیلی کوچولو و مرتب تکون میخوره به فاصله ی 4 ثانیه خخخخییییللللییییی جالب بود...تازه فهمیدم که داری سکسکه میکنی نانازم سریع بابایی رو صدا کردم و اونم اومد و دوتایی نگاه کردیم و کلی خندیدیم ... عشقم واقعااا داشتی سکسکه میکردی خیلی بانمک بود...یه دقیقه طول کشید که بعدش من یکن نگران شدم به بابایی گفتم اشکال نداره؟چه تموم نیشه تا کی باید ادامه داشته باشه؟؟؟ بابایی هم میخندید و میگفت پسرم نفست رو نگه دار تا بند بیاد ...منم گفتم پسری 90 درجه بمون .... خلاصه یه دو دقیقه ...
6 خرداد 1392